هر کس مسئول اعمال خودشه و باید عواقبش رو بپذیره؟؟؟؟
پس یه برگ درخت چه تقصیری داره که باد پاییزی بدون توجه به سرنوشتش، اونو از عرش بر خاک سرد می زنه
خاک هم بدون توجه به اتفاقی که افتاده با نگاهی غضب آلود، عزم بر ابراز خشم و تنفر از برگ جزم میکنه
البته انتظاری هم از خاک نمیشه داشت، چون فهمش در حد خاک...
ولی کفشهای عابر خسته چی ؟؟؟
برگ بغض می کنه ولی اون مقاوم تر از این حرفاست حتی چرخهای ماشین قادر به ناامید کردنش نیست. آخه معتقده یه روز بارون میاد.
در همین حین صدای یه آشنا رو می شنوه آره صدای خودشه، ساقه های فراش هستن، همونایی که زیر درختش خونه داشتن ولی یادش اومد یه ماه پیش یه نفر اومد همشونو چیدو برد!!!
بلند فریاد میزنه سلام دوست...
ولی جوابی نمیشنوه
یه باره دیگه فریاد میزنه سلام آشنا...
می بینه با سرعت دارن جلو میان، خوشحال میشه، تو دلش می گه "داشتم اشتباه می کردم مگه میشه کسی دوست و همسایه اش را فراموش کنه وقتی اومد جلو بغلشون میکنم و ازشون معذرت می خوام".
برگ بغلشو باز می کنه نزدیک که میشن چشم شو می بنده، اونارو تو بغلش می گیره، ولی ناگهان سر نوک تیزشون می ره تو تنش، دیگه فرصت برای ترکیدن بغضش نیست.
رفتگر پیکر بی جان برگ را داخل فرغونش می ندازه.
من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
سلام دوست عزیز شفیق من چطوری؟ منم به این فکر کرده بودم. ولی اگه برگها همونجا می موندن تا بهار و شب عید عوض ریختن پرواز می کردن روی درختا چقدر با حال میشد نه؟ بر می گشتن سر جای اولشون. اون موقع قدر زندگیشونو بیشتر می دونستن. تازه جوری زندگی میکردن که اگه دفعه ی بعد تو پاییز ریختن٬ یه دختر عاشق اونا رو برداره و بذاره لای دفتر خاطراتش.
موفق باشی
یا حق