داستان برگ

هر کس مسئول اعمال خودشه و باید عواقبش رو بپذیره؟؟؟؟

پس یه برگ درخت چه تقصیری داره که باد پاییزی بدون توجه به سرنوشتش، اونو از عرش بر خاک سرد می زنه

خاک هم بدون توجه به اتفاقی که افتاده با نگاهی غضب آلود، عزم بر ابراز خشم و تنفر از برگ جزم می­کنه

البته انتظاری هم از خاک نمیشه داشت، چون فهمش در حد خاک...

ولی کفشهای عابر خسته چی ؟؟؟

برگ بغض می کنه ولی اون مقاوم تر از این حرفاست حتی چرخهای ماشین قادر به ناامید کردنش نیست. آخه معتقده یه روز بارون میاد. 

در همین حین صدای یه آشنا رو می شنوه آره صدای خودشه، ساقه های فراش هستن، همونایی که زیر درختش خونه داشتن ولی یادش اومد یه ماه پیش یه نفر اومد همشونو چیدو برد!!!

بلند فریاد می­زنه سلام دوست...

ولی جوابی نمی­شنوه

یه باره دیگه فریاد می­زنه سلام آشنا...

می بینه با سرعت دارن جلو میان، خوشحال میشه، تو دلش می گه "داشتم اشتباه می کردم مگه میشه کسی دوست و همسایه اش را فراموش کنه وقتی اومد جلو بغلشون می­کنم و ازشون معذرت می خوام".

برگ بغلشو باز می کنه نزدیک که میشن چشم شو می بنده، اونارو تو بغلش می گیره، ولی ناگهان سر نوک تیزشون می ره تو تنش، دیگه فرصت برای ترکیدن بغضش نیست.

رفتگر پیکر بی جان برگ را داخل فرغونش می ندازه.

من از بیگانگان هرگز ننالم                  که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

شیطان

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟!
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند...
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: "بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."

شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"  

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمی توان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن می توان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟ "

استاد زیاد مطمئن نبود. پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: " شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد . خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید .


نام آن مرد جوان: آلبرت انیشتن!!!